نتایج جستجو برای عبارت :

این دفعه اسم تو هاجر میشه

باسمه تعالی
اولیای الهی
حضرت هاجر
غزل۸
هست ابراهیم سالک ، با خلوص و بی ریا
او خلیل الله باشد، از عظام انبیا
هست سارا همسرش ، لیکن ندارد وارثی
می شود هاجر کنیزش ،همسر روح خدا
چون که هاجر صاحب فرزند گردید از نبی
می کند سارا حسادت، می رود کوه صفا
می رود هاجر به سوی مکه با فرزند خود
آب می گردد تمام و تشنگی آید چه ها
چاه زمزم می کند جوشش به اذن کردگار
تا که اسماعیل نوشد آب و یابد او صفا
امر حق اجرا شود، درذبح فرزند نبی
لیک چاقو کی برد، بی اذن رب، گردن
باسمه تعالی
اولیای الهی
حضرت هاجر
غزل۸
هست ابراهیم سالک ، با خلوص و بی ریا
او خلیل الله باشد، از عظام انبیا
هست سارا همسرش ، لیکن ندارد وارثی
می شود هاجر کنیزش ،همسر روح خدا
چون که هاجر صاحب فرزند گردید از نبی
می کند سارا حسادت، می رود کوه صفا
می رود هاجر به سوی مکه با فرزند خود
آب می گردد تمام و تشنگی آید چه ها
چاه زمزم می کند جوشش به اذن کردگار
تا که اسماعیل نوشد آب و یابد او صفا
امر حق اجرا شود، درذبح فرزند نبی
لیک چاقو کی برد، بی اذن رب، گردن
 
 
 
درگذشت مرحومه هاجر آخوندی(همسر مرحوم کربلایی میرزا مسیح) را خدمت خانواده محترم آخوندی و فامیل وابسته تسلیت عرض نموده از درگاه خداوند متعال برای آن مرحومه رحمت و مغفرت واسعه و برای بازماندگان صبر و شکیبایی آرزومندیم.  خداوند بیامرزد   روحش شاد 
 
 
 
 
اولین رویارویی من با مرگ سوم راهنمایی بود. پدربزرگ پیرم فوت کرد. برای یه مدت طولانی میدونستیم که روزای آخر پدره و دعا میکردیم با عزت از این دنیا بره. البته این ملایم شده‌اشه. دعا میکردیم زودتر راحت‌ شه. اره درستش اینه. دومین رویاروییم، مرگ ناگهانی دایی مامانم بود که خب چون خیلی نزدیک نبودیم تاثیر بزرگی روم نداشت. ولی مرگ تو خیلی داره اذیت می‌کنه. عزیز بودی ناگهانی بود و مهم‌تر از اینا، من صداتو شنیدم. من آخرین کسی بودم که باهاش حرف زدی.
به گزارش خبرنگار فوتبال و فوتسال عصرحباد؛ در بازی اول تیم پایگاه بسیج هاجر به مصاف تیم مریخی پور رفت که این دیدار با نتیجه ١-٢ به سود تیم پایگاه بسیج هاجر به اتمام رسید.
زنندگان گل تیم پایگاه بسیج هاجر: خانم ها زهرا جعفری و کوثر جعفری
و زننده تک گل تیم مریخی پور خانم میترا خانی بود.
در بازی دوم تیم شفیع زاده و تیم کوثر به مصاف همدیگر رفتند که این بازی با نتیجه ٠-٣ به سود تیم شفیع زاده به پایان رسید.
زنندگان گل: خانم ها آوا بیگی، مهسا طالبی و خانم
مدیریت محترم دبیرستان دخترانه حجاب دوره اول و دبیرستان دخترانه هاجر دوره دوم شهرستان قشم نرم افزار کارنامه مدارس شما آماده است.
شما می توانید با رمز ارسالی به تلفن همراه تان آنها را از لینک های زیر دانلود نمایید.
 
دبیرستان دخترانه حجاب دوره اول
دریافتعنوان: نرم افزار کارنامه ماهانهحجم: 5.23 مگابایتتوضیحات: دبیرستان حجاب دوره اول 
 
 
دبیرستان دخترانه هاجر دوره دوم
دریافتعنوان: نرم افزار کارنامه ماهانهحجم: 4.72 مگابایتتوضیحات: دبیرستان هاج
اولین کسی که با دیکتاتوری عظیم فرعون دلیرانه به پا خواست؛
مرد نبود بلکه یک زن بود ... «بانو آسیه»
اولین کسی که مکه و کعبه را آباد کرد؛
مرد نبود ... بلکه یک زن بود ... «بانو هاجر»
اولین کسی که مبارک ترین آب روی زمین (زمزم) نوشید؛
مرد نبود ... بلکه یک زن بود ... «هاجر خاتون»
اولین کسی که به محمد مصطفی(ص) ایمان آورد؛
مرد نبود ... بلکه یک زن بود ... «بانو خدیجه»
اولین کسی که خونش برای اسلام ریخته شد و شهید شد؛
یک مرد نبود ... بلکه یک زن بود ... «بانو سمیه»
اولین
کتاب هاجر در انتظاراین بی بی بزرگوار(شهید عباس کریمی از نگاه همسر)نویسنده: سعید عاکفانتشارات ملک اعظم
معرفی:
تا حالا شده؟بله خب حتما تا حالا برات پیش اومده…یه وقتایی دوست داری از کنار مشکلات زندگیت رد بشی و بهشون لبخند بزنی، دوست داری هرچی سختی میبینی کم نیاری!دوست داری وقتی همه ملتهب اند، تو آروم باشی… راضی باشی از زندگی…!اینا یه حس واقعیه که بعد از خوندن کتاب بهت دست میده و می فهمی “آدم” اگه “چه جوری” باشه… خوشبخت میشه!
بریده کتاب:
قرا
از شب چهارشنبه‌سوری تا الان هر دفعه مودم یا نت همراه ُ روشن می‌کنم، توی ذهنم به آذری‌جهرمی دری‌وری می‌گم، از امشب مایکروسافت هم به خاطر این‌که هر دفعه آپدیت‌هاش یه گندی به کامپیوترم می‌زنه، به لیست نفرین اضافه می‌شه.
دانلود اهنگ دفعه دیگ ک چشامو میبندم نمیخوام ببینم خواب تو رو
اهنگ سوگند دفعه دیگ ک چشامو میبندم
اهنگ دفعه ی دیگ ک چشامو میبندم
دانلود اهنگ دفعه دیگه ک چشامو میبندم

دانلود اهنگ سوگند دفعه ی دیگه که چشامو میبندم
دانلود اهنگ دفعه ی دیگ ک چشامو میبندم
دانلود اهنگ دفعه دیگه نمیخوام ببینم خواب تورو
دانلود آهنگ سوگند بلیط یک طرفه
کتاب بچه ها غدیر : داستان آخرین حج پیامبر و واقعه غدیر خم این بار از زبان دو کودک…
 
معرفی:
داستان آخرین حج پیامبر و واقعه غدیر خم اینبار از زبان دو کودک…هاجر و اسماعیل دو کودک که با پدر و مادرشان همراه می‌شود و در آخرین حج پیامبر با قافله ایشان همراه می‌شود…تصویر های این کتاب به صورت رنگ آمیزی است و کودک با سلیقه و خلاقیت خودش رنگ آمیزی می‌کند .
بریده کتاب:
موضوع آن قدر مهم بود که عده ای سوار بر اسب حرکت کردند تا به آن ها که جلوتر رفته بودند
 
خب سه شنبه اومدن‌گفتن منو و هاجر و مرضی بریم دفتر و خب فکر می کنید چی شده
اسم منو دادن به عنوان بچه بی انضباط شلوغ کن پر تحرک
همشون یه ور 
من؟تحرک؟شیب؟
خداییی تو عالم خسته تر از من نیست من تحرک دارم 
یعنی این حرف اینقدر مسخره و غیر قابل باور بود هاجر مرضی قاه قاه داشتن تو صورت ناظممون میخندیدن از شدت مسخرگیش
حالا در کل که اتفاق مهمی نبود ناظم تهدیدمون کرد که انضباط بیست نمیده ماعم بهش گفتیم خب نده،خدافظ
آخر سرم معلوم شد کار اون اکیپه بوده که
پرستاران و پزشکان بیمارستان هاجر نیروی زمینی ارتش به عنوان یکی از خطوط مقدم مبارزه با بیماری کرونا با تلاش 24 ساعته و روحیه بالا درحال خدمت‌رسانی به مراجعه‌کنندگان هستند.
 
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
 
صبح هوا اسفندی شد
شب به یاد عمه هاجر، فکر کردن به جزییات او. شال بزرگ ترکمن، النگوهای پهن طلایی کمرنگ، نحوه‌ی بغل گرفتنش موقع روبوسی، یک ماه زندگی با او در خانه‌مان، صدایش، ترکی صحبت کردنش، پاکتهای سیگارش، خانه اش، شماره‌ی تلفنش، درد‌هایی که کمتر کسی می‌فهمید.
درخت را به نام برگ بهار را به نام گل ستاره را به نام نور کوه را به نام سنگ دل شکفته‌ی مرا به نام عشق عشق را به نام درد مرا به نام کوچکم صدا بزنمرا به نام کوچکم صدا بزنصدام بزنزنده شو منو صدا کن دلم واسه صدای خش‌دارت تنگ شده.دلم واسه حرف زدن با لکنتت که دال و ت رو درست ادا نمی‌کردی تنگ شده. دلم برای تمام حمایت‌های حماقت‌بارت تنگ شده.میگفتی هاجر فسخ عزیمت جاودانه بود. چرا برنمیگردی از سفر چند روزه‌ات؟
صبح هوا خوب و بهاری و خنک و َشبیه اسفند بود.
شب به یاد عمه هاجر، فکر کردن به جزییات او. شال بزرگ ترکمن، النگوهای پهن طلایی کمرنگ، نحوه‌ی بغل گرفتنش موقع روبوسی، یک ماه زندگی با او در خانه‌مان، صدایش، ترکی صحبت کردنش، پاکتهای سیگارش، خانه اش، شماره‌ی تلفنش، درد‌هایی که کمتر کسی می‌فهمید.
پسر به دختر گفت: متن زیبایی است، تا من بروم آبی به صورتم بزنم تو آن را بخوان. 
در آن متن نوشته شده بود: خانم زرنگ! از این به بعد با هیچ پسری دوست نشو، اگر هم شدی، پیشنهاد رفتن به رستوران را قبول نکن! 
حالا این دفعه پول ناهار را حساب کن تا دفعه دیگر هوس دوستی با پسران و غذای مجانی نکنی! با این حال غذای خوشمزه ای بود. مرسی!
هفته آینده کلاسی دارم که نیاز به لپ تاپ داره و یک ارائه مهم دارم و در حالیکه سایت دانشگاه به مدت ده روز تعطیله لپ‌تاپم هم یک دفعه پیام داد گفت در خطره و بی هوا خاموش شد و حالا روشن نمیشه. قلبم فشرده شده. سعی میکنم به خودم مسلط باشم. هر وقت تو گوگل دنبال راه‌حل می‌گردم یاد خاطرات خرابی دستگاه‌های قبلی می‌افتم و دهانم تلخ می‌شود. خراب شدن لپ تاپ مثل یه دفعه مریض شدنه. وقتی اتفاق میافته یک دفعه قدرشو میدونی یک دفعه به گذشته ها و راحتی که داشتی
مادربزرگ محدثه نزدیک ۸۲ سالشه... اسمش هاجره و همه تو محل بی بی هاجر صداش میزنن..آلزایمر داره و گوشش هم خیلی سنگینه....با محدثه اینا زندگی میکنه و شوهرش هم ۷ سال پیش عمرشو داد به شما...خونشون دیوار به دیوار خونه ماست ...دیوار بین دوتا خونه  خیلی بلند نیست...درواقع اندازه اش طوریه که مامانم با رفتن رو یه بشکه ۴ لیتری(که هنوزم درتعجبم چرا تا حالا نشکسته) و زهرا خانوم( مامان محدثه) با رفتن رو دوتا بلوک،خیلی شیک و راحت اخبارا و اطلاعات محل رو با هم به اش
مادربزرگ محدثه نزدیک ۸۲ سالشه... اسمش هاجره و همه تو محل بی بی هاجر صداش میزنن..آلزایمر داره و گوشش هم خیلی سنگینه....با محدثه اینا زندگی میکنه و شوهرش هم ۷ سال پیش عمرشو داد به شما...خونشون دیوار به دیوار خونه ماست ...دیوار بین دوتا خونه  خیلی بلند نیست...درواقع اندازه اش طوریه که مامانم با رفتن رو یه بشکه ۴ لیتری(که هنوزم درتعجبم چرا تا حالا نشکسته) و زهرا خانوم( مامان محدثه) با رفتن رو دوتا بلوک،خیلی شیک و راحت اخبارا و اطلاعات محل رو با هم به اش
خانم "هاجر سجاد " یه لایو گذاشتن داخل صفحه شون با عنوان "تاثیر افکار ما بر رفتار ما " فکر کنم دیدنش مفید باشه :)
 
؟ قالب خوبه؟ یا روشن بشه(همون قبلی)؟
حالتون خوبه؟ چقدر آروم و کم حرف شدید؛ نگرانتونم :(  ان شاءالله در دنیای واقعی فعال و شاداب باشید :)
چون خودم نمی نویسم حس کردم روا نیست چیزی بگم تا  این لحظه :)
 
 
*پست موقت
هر دفعه می خوام یه گوشی تلفن همراه بخرم رسما گیج گیج میشم
اینکه چی را با چی مقایسه کنم و کدام قابلیت را بیشتر مورد توجه قرار بدهم واقعا فیلمیه
نکته جالبش اینجاست که تمام این اطلاعات کسب شده برای دفعه بعدی که احتمالا دو سال دیگه است اصلا ارزشی نخواهد داشت و باید از ابتدا شروع کرد
بچه های عزیز حضرت ابراهیم علیه السلام یکی از پیامبران بود.
 
این پیامبر خدا پسری داشت به اسم اسماعیل که او هم از پیامبران بود.
 
در یکی از شب ها حضرت ابراهیم علیه السلام در خواب دید که یه فرشته ای نزدش آمد و فرمود خداوند متعال می فرماید:
 
اسماعیل فرزند خود را برای من قربانی کن.
 
حضرت ابراهیم علیه السلام وحشت زده از خواب بیدار شد. و با خود فکر کرد که این خواب یه دستوری از خداست یا وسوسه شیطان.
 
دو شب دیگر هم این خواب را دید و کاملا متوجه شد که مام
تصمیمی که گرفته و قراره چندماه دیگه اجرا بشه خیلی روی زندگی من و همسر تاثیر میذاره اون لحظه که داشت راجع بهش حرف میزد با هر جمله اش من ناامیدتر و غمگین تر میشدم ولی بروز ندادم و سکوت کردم 
فقط تو دلم گفتم پس ما چی ؟
بعدشم تا همین چند لحظه پیش کلی غصه خوردم و از آینده ی مبهمی که پیش رومونه ترسیدم
یه لیوان چایی ریختم برای خودم برای رفع خستگی و پیشگیری از سردرد احتمالی 
حین خوردن چای رفتم تو فکر
به این که چندبار از وقتی من و همسر به هم رسیدیم این ا
چقدر تلخ بود.. کتابو میدیدم میخواستم ازش فرار کنم :(
از کتابخونه امانت گرفته بودم و دوبار تمدید کردم از ی طرف نصفشو که خوندم دیگه نمیخواستم بخونمش و از طرف دیگه نمیخواستم کتاب رو کامل نخونده تحویل بدم ..تو این دو روزه تمومش کردم ..خوب شد کامل خوندمش ..
چقدر گریه کردم برای مرگان و هاجر ..
ولی میدونم ما آدما قدرت تحملمون بالاس ..وقتی چاره ای نداری ، نداری دیگه..
سیل مهربانی و همدلی در مدارس منوجان
دانش آموزان، معلمان، اولیاء و مسئولان منوجان همگام با سراسر استان کرمان در طرح *سیل مهربانی همکلاسی 2* برای کمک به سیل زدگان سیستان و بلوچستان شرکت کردند.
به گزارش روابط عمومی آموزش و پروش شهرستان منوجان،حجۃ الاسلام امین رضوانی صبح امروز اول بهمن ماه در مراسم نمادین این طرح که در مدرسه ابتدایی دخترانه هاجر برگزار شد گفت: آم
ادامه مطلب
پسر به دختر گفت: متن زیبایی است، تا من بروم آبی به صورتم بزنم تو آن را بخوان. در آن متن نوشته شده بود: خانم زرنگ! از این به بعد با هیچ پسری دوست نشو، اگر هم شدی، پیشنهاد رفتن به رستوران را قبول نکن! حالا این دفعه پول ناهار را حساب کن تا دفعه دیگر هوس دوستی با پسران و غذای مجانی نکنی! با این حال غذای خوشمزه ای بود. مرسی!
دیدین بعضی وقتا یه آهنگو که قبلا بارها شنیدین یهو دوباره میشنوین و این دفعه حس میکنین فرق داشته با دفعه های قبل...انگار با تمام وجود حس شاعرش،حس خوانندشو درک میکنین...من امروز قلبم از شدت زیبایی این آهنگ رو به درد آورده...اونجا که همایون شجریان میخونه:
تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه
مدام پیش نگاهی 
مدام پیش نگاه...
میتونم دراز بکشم رو به آسمون این آهنگو پلی کنم...و با هر کلمه ای که میخونه تو رو یادم بیارم و از شدت علاقه م بهت، با صدای همایون همونجا
چرا باید ده هزار دفعه به خاطر اتفاقی که نیفتاده است به خودم آسیب بزنم؟
تمام هنر زندگی این است که من از گذشته آموخته و آن را خاک کرده باشم و متوجه آینده باشم اما نگرانش نباشم و در حال زندگی کنم، تنها چیزی که ما داریم این " حال " است
بعضی ها فکر میکنند زندگی در لحظه مساوی است با لذت در لحظه است . در لحظه زندگی باید کرد نه اینکه در لحظه لذت برد . چون آن موقع همه کارهای بد را به خاطر لذتش می کنیم و بعد آسیب اش را می بینیم
چون امروز مساوی با فرداست پس زن
خب خب بعد از یه مدت خیلی طولانی برگشتم! اصلا تعجبی نداره این کارا زیاد از من سر می زنه!
اما خب برگشتنم این دفعه نکته داره و نکتش هم زیادی تلخه
من تو شغلم یه شکست بزرگ خوردم و تقریبا رسیدم به زیر صفر
به همین سادگی به همین خوش مزگی!
دلیل نبودنم هم دقیقا همین بود.
داشتم دوران نقاهتم رو می گذروندم!
الان دوباره سر پام اما بدون اعتماد به نفس
تو این کشور خیلی طبیعیه که تو کارت شکست بخوری 
وقتی هیچ ثباتی وجود نداره
وقتی همه دزد و کلاه بردار شدیم
وقتی حتی
ولی من بااز امید دارم.....
هرچی بشه،به اون ته تها هم که برسم بازم امیدوارم...
افرین میگم به خودم که همیشه باخودم حرف میزنم و حرفهای ناراحت کننده و قلنبه ای که تو دلم گیر کرده رو با این اروم و اروم حرف زدنا،کم کم ذوبشون میکنم و دوباره تبدیل میشم به منه همیشه امیدوار....
میدونید،همه همه ی همه ی چیزا که اونجور که من میخوام پیش نمیره ولی من بجای ناراحتی میتونم امیدوارم باشم به اینکه دفعه ی بعد،این اتفاق و یا هرچیز دیگه ای با تلاش دوباره ی من و تجربه ای
+ خدا خیرش بده . کلید دوچرخه ش رو می ذاره رو کنتر برق می گه هر وقت لازم داشتی بردار برو . یه چند روزی با دوچرخه ی آقای همسایه می رفتم . اما بعد چند روز دیدم خیلی خسته میشم . تن و بدنم دیگه برای ادامه ی روز توان کافی نداره . صبر و حوصله م هم کم میشه . بیخیال شدم ...
++ بین روز گرسنم شد . رفتم یه چی بگیرم برا خودم . یاد محمد حسین افتادم . بد عادت شده هر دفعه میرم خونه میگه بابا برا من چی خریدی ؟! گفتم نمیشه که هر دفعه براش کیک و ویفر و اینا بخرم ، ضرر داره . گفتم
یه دورهمی خواستم خونه بگیرم که مثل همیشه، مهمونی میشه و‌ میبینم که چه بچه ها همیشه جدیش میگیرن.
اینکه با یه دست گل، یه دفعه، از یه شهر دیگه، سرباز و اون هم تو اماده باش، زیدت اومده باشه چی؟
داشتم رسما از خوشی جون میدادم اون لحظه
این مدت هم داشتم میچرخوندمش تو شهرمون و الان هم رسوندمش فرودگاه که برگرده.
قلبم از دلتنگی میمیره هر دفعه ولی واقعا ته قلبم خوشحالم و همینطور نگران. نگران از کافی نبودن براش. اینکه باید همه جوره تلاش کنم واسه خوشحالی ا
اندر باب عکس پروفایل باید بگم که اینم جزو عکساییه که دیروز با زهرا گرفتیم و من چون ی گوششو کات کردم خیلیی تار شده ولی خب هر دفعه که نگاهش میکنم از خنده دلدرد میگیرم خخخخ و البته هر دفعه که میخوام کامنت بذارم هزار دفعه رنگ رخم تغییر میکنه :/ ملت میرن عکسای خفن میگیرن بعد من...خخخخ تفاوت تا کجا خخ
 
چشمک فقط این *___* خخخخ

اوضاع ی جوریه که مامانمم باورش نمیشه بزرگ شدم خخخخ
شبتون بخیر رفقا((:
همین ده دقیق پیش برگشتیم خونه
دوباره مثل هفته پیش واسه افطار رفتیم پارک جنگلی
دوباره من پیتزا و کیک درست کردم
بااین تفاوت که اون دفعه خاله سیمین رو بردیم این دفعه بابا رو
کیک امروزم تمام شکلاتی بود،اون دفعه دورنگ
پیتزای امروزم پنیرش کمتر بود و خمیرش افتضاح سفت شد
مامانم ابگوشت درست کرده بود ولی یادش رفت که نون بیاره
خیلی شلوغ بود
ماشینایی که ردمیشدن اگه دویست و شیش سفید و هاشبکو فاکتور بگیرم،همشون مدل بالا بودن(پرادو،ماکسی ما،سانتافه،جک،
هاجر بهم گفت پارسال این موقع که برمی گشتیم خونه بهش گفتم سه سال هنرستان نصف شده اما امسال فقط یک ترم دیگه باقی مونده فقط یک ترم و نمی دونید با این یاد آوریش چقدرررررر خوشحالم کرد^____^
....
برگه های امتحانای میان ترم من به طرز بی رحمانه ای غلط تصحیح داره و عوضیا دیر برگه رو دادن که دیگه نشه کاریش کرد یعنی میگن که حق اعتراض ندارید و واقعا دلم می خواد کلشونو بکوبم تو دیوار ولی خب حقیقت اینه که نه می بخشم نه فراموش میکنم و همه ی این اذیتارو نگه داشتم ک
دیشب کم خوابیدم بعد مجبور شدم بعد آزمون بخوابم :| ۴ تا ۷ و نیم خوابیدم با افتخار D: بعد دراز کشیدم رو مبل. مری میگه تو که تا الان خواب بودی چرا دراز کشیدی؟
میگم خب سه ساعت و نیم خوابیدم خسته شدم :| 
کمرش شکست. بعد خیر سرم اومدم اصلاحش کنم گفتم خب تا الان خواب بودم، الان میخوام استراحت کنم :|
آزمونو بگم حالا :)))))))))))))))))))) منو‌چجوری راه دادن توی مقطع دبیرستان اصن؟ :)))))))))) میدونید خوبیش اینه من هرچقدم بد داده باشم، دفعه قبل ریاضیاتمو یک درصد و فیزیکو ۹
سورۀ ابراهیم
قصۀ ابراهم و ساره
و آن آن بود که ابراهیم را از ساره هیچ فرزند
نمی‌آمد. ساره وی را گفت: «دریغ باشد که چتو مردی بی نسل ماند. هاجر را به تو
دادم. باشد که ترا از وی فرزندی باشد که از من فرزند نمی‌بود.» ابراهیم را از هاجر
اسماعیل آمد. ساره را هاجر ملک جزیره داده بود و سبب آن آن بود که ابراهیم چون
هجرت کرد به سوی شام، ساره را با خویشتن همی‌برد. و ساره نیکوترین زنان روی زمین
بود. جمال از حوّا به وی میراث بود و از وی به یوسف رسید، آنگاه در جها
ممکن نیست در گذشته حرفی زده یا کاری کرده باشیم و حالا که بهش فکر می کنیم یا یک دفعه یادمون میفته شرمنده نشیم پیش خودمون! حس بدیه واقعا
فکر می کنم انسان هر دفعه که احساس میکنه دیگه عقلش رسیده همون موقع بازم پایین تر رفته! مطمئن بودن یا احساس بی نقصی مقدمه شکست های سنگین بعدیه!
ترک کردن یک عمل بد از دید خودمون نه دیگران به تمرین کردن نیاز داره و همینجوری خود بخود درست شدنی نیست.
پ ن: زندگی خیلی ساده و پیچیده س نکته مهمش اینه که یک آن ممکن تموم بشه!
"
بازدهی یک آگهی به عوامل بسیاری بستگی دارد. عواملی مثل
محصول یا خدمات، قیمت کالا یا خدمات، مکان و موقعیت فروشگاه یا مرکز خدمات و
ترویج: (4P بازاریابی)، تیتر (خیلی مهم) و متن مناسب و ترغیب کننده و...
اما یکی از مهم ترین فاکتورهای بازدهی آگهی تکرار در آن
است؛ به طوری که زمانی که مخاطب به خدمات یا کالای تبلیغ شده نیاز پیدا کند، مرکز
خدمات یا فروشگاه X
که تبلیغات پی در پی داشته است جزو اولین گزینه‌های او می شود.
اما داستان یک آگهی در تکرار چگونه پیش می
پسر به دختر گفت: متن زیبایی است، تا من بروم آبی به صورتم بزنم تو آن را بخوان. در آن متن نوشته شده بود: خانم زرنگ! از این به بعد با هیچ پسری دوست نشو، اگر هم شدی، پیشنهاد رفتن به رستوران را قبول نکن! حالا این دفعه پول ناهار را حساب کن تا دفعه دیگر هوس دوستی با پسران و غذای مجانی نکنی! با این حال غذای خوشمزه ای بود. مرسی!
 
فکر نکنم خودش بدونه چقد نگرانش میشم! اهل حرف زدنم که نیست. وقتی هم رو در رو بهم نگفته به روش نمیتونم بیارم که...
این بار فک کنم خیلی جدی عاشق شده! مونده تو گل... حرف نمیزنه لااقل بدونم دردش چیه که؟ 
چند دفعه از افراد مختلفی خوشش اومده بود، بلافاصله پریدن! دیگه میگفت تضمینی، هر کی میخواد ازدواج کنه بیاد من ازش خوشم بیاد.
انقدم بی تجربه بود تو چند تا خواستگاریش، دفعه اول حرف میزد، میومد میگفت فک کنم خوب بود. حرفاشونو میپرسیدم، میگفتم خب اینو نپرس
 
هیچ غمی بزرگتر از این نیست، که نتونی کسی رو برای حرف زدن پیدا کنی!هیچ کس نیست برای این که باهاش حرف بزنم یعنی هست ولی خب مسخره می‌کنند و یا شروع می‌کنند به پند و اندرز دادن و اینکه ما هم مشکل داریم و از همه مهمتر اینکه خیلی از حرف هارو به همه کس نمی‌توان زد وگرنه یه دفعه براشون میشی یه موجود ترحم برانگیز و شروع می‌کنند بهت ترحم کردن برای اینکه به خودشون اثبات کنند آدم خوبی هستند و بعد یه دفعه ازت خسته میشند و تبدیل میشی به موجودی که تو اون ه
به گزارش عصرحباد؛ به مناسبت ولادت حضرت معصومه (س) و روز دختر پایگاه مقاومت بسیج هاجر و دارالمهدی (عج) شهر حبیب آباد روز یکشنبه مورخ ۹۸/۴/۱۶ اردوی تفریحی ویژه دختران را در باغ بانوان این شهر برگزار کرد که دختران با آسودگی خاطر و آرامش و بدون دلهره مشغول تفریحات خود باشند. همچنین دختران از اعضای شورای اسلامی و شهردار حبیب آباد بابت ساخت باغ بانوان پس از ۴ سال، تقدیر و تشکر نمودند.
سلام به تمام دوستان 
دختری ۱۸ ساله هستم که چند وقت پیش گواهینامه ام رو گرفتم. از نظر خودم و مامانم و دو تا مربی آموزشگاه دست فرمونم خوبه. مربیم میگفت: زود یاد میگیری.
بابام اینجا نیست، تا حالا ۲ ، ۳ بار ماشین رو بدون بابام بردم بیرون همراه مامانم و خواهرم و مادر بزرگم (هیچ کدوم شون گواهینامه ندارند). دفعه اول که ۵ دقیقه رفتم بیرون. دفعه دوم که تو شهر خودمون، حدود نیم ساعت تاب خوردیم(سر شب بود). دفعه سوم هم رفتیم خونه خاله م‌ و آخر سر هم که از مهم
دانلود آهنگ یاسر محمودی الو الو
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * الو الو * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , یاسر محمودی باشید.
دانلود آهنگ یاسر محمودی به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Yaser Mahmoudi called Alo Alo With online playback , text and the best quality in mediac
متن اهنگ یاسر محمودی به نام الو الو
الو سلام عزیزم الو صدامو داری هزار دفعه زنگ زدم تا یه دفعه برداریخستم از این فاصله از این که دوری ازم دلم برات تنگ شد
یادم می‌ره دیگه ندارمت. وقتی دارم با دوست صمیمیم حرف میزنم و میگم تو این موضوع گیر کردم ولی باکی نیست از جانم کمک می‌خوام. نگاه ترحم‌آمیزش یادم میاره دیگه کسی که به طور معجزه‌آسایی همه‌ی مشکلاتو حل می‌کرد نیست. دیگه کسی نیست که وقتی دارم با شور و حرارت یه داستان رو براش تعریف میکنم بگه خوشگل و من با لبخند رها بشم رو سینش و بگم خب دیگه یادم نیست چی داشتم می‌گفتم. کسی که وقتی عصبانی میشدم از دستش می‌گفت: «هاجر داری چرت و پرت میگی جوابتو نمید
سلام
من 35 سال سنم هست و کمی بدبین و شکاک هستم و بدتر از اینها تا این سن نتونستم بخاطر هراسی که دارم با دختری مستقیم و بی واسطه حرف بزنم. 
تا بحال 6 بار برای ازدواج اقدام کردم و به شکل عجیبی هر بار در زمان کمتر از دفعه قبل پشیمان شده ام! یعنی بار اول شاید دو هفته نامزد بودم و بعد بشدت سرد شدم و از دیدنش هم دچار نفرت بیشتری ازش میشدم! (این رو هم بگم که هیچ کدوم رو خودم انتخاب شون رو استارت نزدم! یا خانواده خودم بوده یا خود دختر و یا پدر دختر) ،دفعه دوم
 مجازات شرعی انواع‌ زنا


 
1-زنای‌ مرد مجرد با زن‌ مجرد:

حد شرعی‌ آن‌ در صورت‌ ثبوت‌ در نزد حاکم‌ شرع‌،صدضربه‌شلاق‌ در دفعه‌ اول‌ تا سوم‌ ودر دفعه‌ چهارم‌ کشتن‌است‌.

 
2-زنای‌ مرد زن‌ دار{محصن‌} با زن‌ شوهر دار{محصنه}

زن‌ و مرد سنگسار می‌شوند.
 

3-زنای‌ مرد زن‌ دار «محصن‌»با زنی‌ مجرد

مرد سنگسار وزن‌ صدضربه‌ شلاق‌ می‌خورد.
 

4-زنای‌ مرد مجرد با زن‌ شوهردار«محصنه»

مرد صدضربه‌ شلاق‌ می‌خورد وزن‌ سنگسار می‌گرد
تموم شد!
آخرین آزمونم رو به عنوان یه دانش‌آموز راهنمایی دادم. و تابستون الان رسما شروع شده. 
انگار همین دیروز بود که وارد سال نهم شدم و هر روز و هر شب گریه کردم که زودتر تموم شه. الان تموم شده، ولی هیچ حس خاصی ندارم :/
پ. ن. داشتم از مدرسه برمی‌گشتم خونه و به نوشتن این پست فکر می‌کردم. داشتم به یاد روزای اول سال، از رو جدول می‌رفتم. نگاهم افتاد به پارک کنار تره‌بار. یه نیرویی داشت من رو می‌کشید به سمت تاب کوچولویی که به سختی توش جا می‌شدیم. ولی
می‌روم سرکار و حقوق بخور و نمیرم را در سیصدُپنجاهُ اندی روز سال جمع می‌کنم ، تا چند روز از سال را بروم و کشورهای مورد علاقه‌ام را ببینم ، و به درک که پول ما ارزشی ندارد و عوارض خروج از کشور هر دفعه دوبرابر دفعه‌ی قبلو این صحبتا ، من سیصدُپنجاهُ اندی روزِ سال را جان میکنم و ان‌وقت هنوز مسکو و پراگ و گلاسگو و وین را ندیده باشم؟؟ برای سفر هم منتظر هم‌پا و هم‌سفر و اینجور "هم"های دست و پا گیر نمیمانم ، خودم را برمیدارم و میروم که تنهاییهایم را ب
تواین سه روز میتونسم حدددداقل۲۵ساعت درس بخونم
دفعه های قبلیم سنگین پریود شدم
واقعا بده
چقد قرص بخورم اخه؟!!!!
من از اول تابستون۹۸توبه کردم ک دیگه قرص و دارو مصرف نکنم
این دفعه دیگه واقعا توبه کردم
به مامانم گفتم اویشن بخره(خدا کنه یادش نرفته باشه)
چقد عقب افتادم  واااای
چرا قلم چی برنامه رو عوض نمیکنه خدایی؟
اصلا با فارغ التحصیلا کاری نداره فقط با دانش اموزا همگامه
کاش ازمونا دوباره حضوری بشه
کاش جمعه من ساعت شیش پاشم و برم دفترچه رو بگیرم(ت
ازه علاقه مندی های جدیدم میتونم به
یک رقص سماع
دو رپ گوش کردن و راه رفتن تو ایستگاه مترو
اشاره کنم،راجب دومی که چیزی ندارم اضافه کنم ولی راجب اولی همش احساس میکنم اگه من انجامش بدم به عظیم ترین سرگیجه کل تاریخ مبتلا میشم.
فردا تولد هاجره و با اینکه دو هفته است که کاملن میدونم چی میخوام براش بگیرم ولی نرفتم بگیرم خدایا خستگی را از ما بگیر:|
امروز ساعت ده صب با مرضی عیت دو تا بدبخت نشستیم کف مترو و ریاضی کار کردیم بعدم با اون خانومی که بغلمون بود
ای دخت گرامی پیمبر
ای سرّ رسول در تو مضمر
 
در بیت شریف وحی، خاتون
بر چرخ رفیع مَجد اختر
 
ای شبه نبی به خلق و اوصاف
ای نور مجسّم مصوّر
 
ای خادم خانه‌ تو حوّا
و ای حاجب درگه تو هاجر
 
در طورِ لقا یگانه بانو
در مُلک وجود زیب و زیور
 
با شیر خدا علیّ عالی
هم‌ سنگر و هم پیام و همسر
 
مانند تو زن جهان‌ ‌ندیده‌‌است
غمخوار و نگاهبانِ شوهر
ادامه مطلب
یه دردی از کتفم میکشه پایین میاد قاطی میشه با درد مچم، هر چی‌گفتم دستم تازه خوب شده اصلا رحم نکرد یه کمم...می گفت آخرین بار گفتم یه بار دیگه دستت بخوره چیکارت می کنم.
گفتم کی گفتید اصلا من جرات دارم هیچوقت از این کارا کنم،حالا ایندفعه یه غلطی کردم‌ رحم کنید یه کم..
دیگه ولم‌کرد منم‌خوشحال شدم ولی بدتر کرد...
گفت پاشو برو قیچی رو بیار...
میخواست ده سانت از موهامو کوتاه کنه 0_o 
زورمم نمی رسید در برم دیگه اشکم در اومد گفتم بابا دستمو که قطع کردید چی
بابا وقتی دید دوباره موهامو کوتاه کردم...
وقتی فهمید خوب نیستم...
وقتی دید بار ها و بار ها براش پست رو فوروارد کردم و فرستادم...
گفت:ماجده... میگما من فردا وقت دکتر دارم...نمیدونم تا کی طول میکشه...نمیدونم میتونیم بریم یا نه...
بغضمو قورت دادم و گفتم:دیگه مهم نیست بابا...
بعد دوباره اومدم تو اتاق و قیچی گرفتم دستم و بیشتر زدم..زدم و گریه کردم...چون حالم بهم میخوره از این اخلاقم...از همه اخلاقای مزخرفم...از خودم...
پی نوشت:کاش میتونستم...کاش میتونستم تیغ برد
سلام
من این روزها رو مدی هستم که چیزی خوشحالم نمی کنه، یا بهتره بگم خیلی سخت خوشحال میشم.
الان یه پیام دریافت کردم از همون دوستی که گل را دریافت کرده بود. گفت که مسافرت بوده و خودش دریافت نکرده. همکارارش در شرکت دریافت کردن و عکس گل را براش فرستادن.
حتی نپرسیدم کجایی. فقط گفتم مسافرت خوبی داشته باشید. همین.
 
دیگه از اون روزهای کنجکاوی من گذشته. هر جایی باشه. داخل یا خارج. دیگه برای من خیلی چیزها مهم نیستند.
 
من الان باید خوشحال باشم ولی نیستم. ف
بارون میاد جر جر
پشت دیوارِ هاجر
بارون بوی خوبی داره معمولا. پنجره باز بود، داشتم با دهن نفس میکشیدم! یه باد خنکِ خفنی اومد، گفتم بذار یه نفس عمیییییق بکشم جیگرم حال بیاد! نفسو کشیدم تو با دماغ! یهو یادم افتاد مستاجرا فاضلاب حیاط رو کیپ کردن و حیاط بو گند میده، داشتم بالا میاوردم، از احساس رمانتیکم به صورت لحظه ای به غلط کردن افتادم و پنجره رو بستم...
لعنتیا معلوم نیست چی میخورن که اینطوری بد بو پس میدن :|
+ مامان رفت دم خونه‌شون گفت فاضلاب گرفت
مشکلات واقعی و غیر واقعی دارن خودشون رو نشون میدن و من این دفعه ریسک نمیکنم و میخوام برم پیش دکتر دیوونه ها. بس بود اون همه سال های سگ. این دفعه نمیخوام سگی شه. در نظر دارم حداقلش بدونم که میدونم یه مشکلی هست. نه اینکه بپذیرم مثل قبل که خوب من زندگیم گنده، خودم گندم، همیشه هم همین بوده و خواهد بود.
حالا نمیدونم اگه بگم میخوام برم پیش دکتر دیوونه ها، بهم میگن وای واسه چی؟
عادت کردن بیان بریزن سر من غصه ها و درداشونو چون قشنگ میبینم که خودخواهن. که
حدود یک هفته ی پیش یه کنسرت آموزشی پیانو داشتیم. از این کنسرت ها معمولا سالی یکی دوبار برامون میذارن تا ترسمون از استیج بریزه. ولی جالبی قضیه این جاس که ترس من نه تنها خیلی کم نشده، بلکه هر دفعه احساس میکنم نسبت به دفعه ی قبلی استرس بیشتری دارم:)) به طوری که این دفعه قشنگ داشتم از استرس میمردم:\ و تازه این در حالی هست که ما از مدت های پیش خبر داشتیم و من خودم از بس آهنگمو تمرین کرده بودم دیگه حالم داشت به هم میخورد، و البته حساب کنید اعضای خانواده
به مسلخ می رود یک طفل با جرم مسلمانیکجایی جارچی گویا خبرها را نمیخوانی
تبر افتاده امشب روی دوش ابن ملجم‌هابر اسماعیل و هاجر نیز بستند آب زمزم را
خبر تلخ است نزدیک است مثل اشک‌ها شور استخبر از هند آوردند مادر زنده در گور است
خبر گویا نه چندان دور از آن سوی پرچین استکه سرفصلش خبر از قبر‌های تنگ و تلقین است
چگونه با چنین اخبار تلخی برنمی تابیمسلمانی مگر جغرافیا دارد که در خوابی؟
فقط یک بار نخ را از لب خاموش خود بردارفقط یک بار دیگر پنبه را از گ
لحظه ای میرسه که برای اولین بار واقعا احساس میکنی که چقدر تک و تنها و بی کسی با وجود خانواده و دوستات و ... همه ی خوبان که شاکر وجودشونی .. ولی با وجود همه اینها یک دفعه انگار پرده کنار میره و میبینی که تو توهمی و همه مثل یک دود غلیظی کم کم محو میشه دو زاریت میفته که ای وای من تنهام و سفری عجیب پیش رومه و ترس وجودتو میگره 
تنهام 
تنهام 
واقعا تنهام 
متکی به خودم 
نه خود من من من نمیتونه ... 
تو همین حال و هوایی که یک دفعه یک چیزی میبینی خیلی ناز خیلی
تازه از دادگاه اومدم ؛ به پرونده سخت رو برنده شده بودم . وارد کوچه که شدم جمعیت زیادی جلوی در خونه حاجی فتوحی صف کشیده بودند . ماشین نیروی انتظامی و آمبولانس هم بود . جلوتر رفتم و از همهمه بقیه فهمیدم حاجی از دنیا رفته  واسه منی که همین دیروز با حاجی بودم شوکه کننده بود . عجیب و غریبه عمر آدمی ، هر لحظه ممکنه دیگه نفس نکشی ؛ همین دیروز از حاجی پرسیدم : حاج آقا ممکنه که یه زن بخواد آدم رو تحریک کنه ؛ گاها میدونید که ممکنه گیر آدمی بیفتی که جزو آدمها
حدود 39 روز دیگه محرم امام حسینه.
این یه انگیزه خیلی بالاست که به نیت با حال خوب وارد محرم شدن، رو کارهام دقت کنم.
بریم سراغ کاراها؟!
1- مراقبه:
سه چهار بار رفتم طرفش.
دفعه آخر از دفعات دیگه بیشتر تونستم پیش برم توش. در جریانید که دیگه؟! (از بخش موضوعات، بخش مراقبه رو انتخاب کنید!)
ولی بازم نتونستم ادامش بدم.
ولی این دفعه دیگه کم نمی ذارم. میخوام عادت بشه برام دیگه. چقد برم طرفش و ولش کنم.
2- درس:
این 6واحد درسی که برداشتم، یعنی 2تا درس رو فقط نمره 20 می خ
توی آن تئاتر، همبازی حنانه بود. اولین بار که دسته‌جمعی رفتیم تئاتر، دیدمش. یک پسر با شخصیت، استخوانی با قدی متوسط که دندان‌های به هم ریخته و فَک استخوانی‌اش او را جذاب‌تر می‌کردند. صدایش کمی بم بود و موهایش را از ته می‌تراشید. بار دوم همراه کارگردان‌شان آمده بود تا تئاتر آشویتس زنان را تماشا کند. به هر دو سلام گفتم. خودش مرا ندید و صدایم را نشنید. کارگردان مرا نشناخت. احتمالا دفعه‌ی سوم بود که دیدم توی آن کافه کار می‌کند و درباره‌ی پلی
امسال فکر می کنم در مریض شدن رکورد شکنی کردم . داستان مریض شدنم از ایام ماه رمضان و در لیالی قدر شروع شد خیلی سخت و بد بود و باعث شد یک هفته نتوانم روز بگیرم به طوریکه خودم شک کردم که نکنه بیماریم جدی باشه و هنوز تشخیص داده نشده که الحمدلله بعد از چند روز در روند بهبودی تسریع شد و باعث رفع نگرانی خودم و خانواده بشود. یاز هم از پاییز تا امروز فکر میکنم این دفعه چهارم پنجم باشه که به پزشک مراجعه کرده باشم که اخرین دفعه آن پریشب بود وقتی که بازیی ای
 
آیا میدانستید ؟
حضرت مهدی از نسل پدری به هاجر و از نسل مادری به ساره میرسد؛ از این رو، اهل کتاب هم، او را از خود میدانند. حضرت مهدی نجات بخش کل نسل ابراهیم است و بر این اساس، حضرت ابراهیم پدر همه ادیان آسمانی ست.
 
ادامه مطلب
حضرت هاجر به دنبال آب ۷ بار بین صفا و مروه  دنبال آبی برای سیراب کردن طفل ۶ ماهه خود دوید ؛ که خدا چشمه آب زمزم را از زیر پای طفل جاری ساخت و خدا به احترامشان بر همه حاجیان واجب کرد سعی بین صفا و مروه را ؛
 خدا چشمه عشقی از داغ شش ماهه امام حسین ع جاری کرد که تا قیامت دل میلیونها مسلمان و غیر مسلمان را از حب الحسین سیراب می کند.
حضرت زینب س بارها و بارها  بین تل زینبیه و خیمه گاه می دوید و داغ عظیم اینکه دختر غیرت الله را از کربلا تا کوفه و تا شام به
گاهی ازت سئوالی می پرسن که چندین ساله خودت هم براش جوابی نداری وقتی امروز ازم پرسیدن بدنم شروع کرد به لرزیدن این چرا توی ذهنم تکرار شد این چرا چرای چهار سال از زندگیمه خیلی تلاش کردم جوابش رو پیدا کنم ولی انگار جوابی نیست.
هاجر همسر حضرت ابراهیم بود به هر آبی که میرسید میفهمید سرابه زندگی من دقیقا همین شده از دویدن برای رسیدن به این آب دست برنداشتم ولی تصمیم گرفتم کنار این دویدن پیشرفت کنم زندگی کنم و گاهی به خاطر نرسیدن خسته شوم چندین شبه پش
وابسته است مسجد و منبر به فاطمهرکن تمام دین شده باور به فاطمهتنها نه این که جن و ملک خادمش شدندخدمت کنند مریم و هاجر به فاطمهدرهای آسمان به رویش باز شد سریعهر دم رسید سائلِ مضطر به فاطمهدنیا شده است، فاطمه ریحانةُ النبیعقبی، بهشت هست معطر به فاطمهحتی دو چشم دشمن او دید روز و شبکل مدینه بود منور به فاطمههر جا که کار سخت شد و فتنه پا گرفتبوده همیشه دیده ی رهبر به فاطمهوابسته است نزد خداوندِ ذوالجلالکار شفاعت همه، محشر به فاطمهحتی مقربینِ خدا
حکایت زیبای بهلول و سوداگر
روزی سوداگری بغدادی از بهلول سوال نمود من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم؟ بهلول جواب داد آهن و پنبه. آن مرد رفت و مقداری آهن و پنبه خرید و انبار نمود اتفاقا" پس از چند ماهی فروخت و سود فراوان برد. باز روزی به بهلول بر خورد. این دفعه گفت بهلول دیوانه من چه بخرم تا منافع ببرم؟ بهلول این دفعه گفت پیاز بخر و هندوانه.
ادامه مطلب
به نام خداوند بخشنده و مهربان
یکی بود یکی نبود در اقیانوسی بزرگ نهنگ و ماهی زندگی می کردند که دوست هم بودند. یک روز نهنگ به ماهی گفت : من قدرت زیادی دارم ، اما تو قدرتی نداری . ماهی غمگین شد و رفت و رفت تا به یک کوسه جوان رسید ماهی از آن پرسید: من چه قدرتی دارم؟ کوسه جواب داد:من چه میدانم. ماهی رفت به یک لاک پشت رسید. ماهی پرسید: من چه قدرتی دارم ؟ لاک پشت جواب داد : من چه میدانم. ماهی رفت. تا به یک اختاپوس دانا و پیری رسید.اما این دفعه از او پرسید؟ تو خ
بعضی وقتا که دارم فکر میکنم، خیلی عادی بدون هیچ شرایط خاصی، چیز های کاملا بدیهی خیلی خیلی عجیب میشم برام در حالی که اصلا نمیتونم درکشون کنم. مثلا اینکه من یه اسم دارم که صاحب اون اسمم. ان هر بار که بهم یاد آوری میشه مثل یه تلنگر مور مورم میکنه نمیدونم چرا ولی واقعا حس خوبی داره وقتی یه چیز خیلی خیلی عادی تو زندگیت یه دفعه اینقدر مورد توجه قرار میگیره. امروز به این فکر میکردم که ما ها بچه دار میشیم چرا بچه هامون رو پیش خودمون نگه میداریم؟ نباید
اصلا نمیشه تو اتوبوس کار کرد. هر دفعه هم میگم هر دفعه هم نمیشه. بیشتر چرت میزنم. همه خوابیدن :دی. کاش زودتر برسیم تا بشینم سر کارم. هیچ کار کلاس زبان فردا رو نکردم. باید با کل لغتاش جمله بسازم. الان اتوبوس یه جا وایساده. منو مهاو یه نفر دیگه فقط تو ماشینیم. البته کتابمو جلو بردم چقدرم کتاب خوبیه. از نویسنده اش خوشم اومد. نمیدونم فکر نکنم یعنی هنوز استاد دانشگاه باشه. اسمش دکتر کریم مجتهدیه. دیگه این که من دسشوییم گرفت درم بسته است :/ بیرون اینقدر
ماکان جان سلام،این آخرین مکالمه‌ی من و شماست. امیدوارم که حالت خوب باشه و اون بالا که هستی به ما فانیا فکر نکنی و زندگی جاودانه‌ات رو با خوشی بگذرونی. امیدوارم اونجایی که هستی باب میلت باشه عزیزم. نمی‌دونم زمان اون بالا چجوری میگذره ولی امیدوارم آینده‌ی خوبی داشته باشی. قرار نبود انقدر زود بری پیش برادرت‌.از حال من اگر بپرسی باید بگم خوبم. هر از چند گاهی به آسمون نگاه میکنم و تصور میکنم شما نشستی یه گوشه‌ی عرش کبریایی و میبینی چقدر غم دار
چند تا از دریم کچرهایی که درست کردم، دفعه بعد از دریم کچرهایی عکس میذارم که شکل ماه بافتمشون^^
 
               
 
 
 
گلدوزی برزیلی هم میکنم. گل هاش برجسته ان، تو عکس خوب نیفتاده. کیف های نمدی هم درست میکنم، این یکی رو برای قلم نوریم، مارس، دوختم. چند تا قشنگتر هم هست، بعدا عکساشون رو میذارم^^
 
         
 
 
عکس اسکرپ بوک اکسو هم به درخواست دوستان:))
اسکرپ بوک های دیگه ام دفعه بعد. دفتر انیمه و دفتر درمان و اینا =))
ادامه مطلب
واقعا چی شد؟ چی شدیم؟ چه اتفاقی افتاد؟ چرا هیچ چیزی مثل قبل نیست؟
بهت گفته بودم دوس دارم ordinary باشم؟ گفته بودم دلم می‌خواست خیلی معمولی و ساده بودیم؟ اصلا تا حالا‌‌ بهت گفتم که دیگه نمی‌تونم؟ بهت گفتم هر دفعه که گفتم نمی‌تونم دفعه بعدش فقط نمی‌تونم‌تر شده بودم؟
راستی، واقعا من تو را بر شانه‌هایم می‌کشم یا تو می‌خوانی به گیسویت مرا؟
زخم‌ها زد راه بر جانم ولی.
[ همایون شجریان - آلبوم ایران من - خوب شد ]









متاسفانه
خاطره ساختن‌ از رویاها یک وضعیت خطرناک است. گاهی متوجه‌اش نیستم. ولی وقتی می‌فهمم خودم را سرزنش نمی‌کنم. قلبم هنوز از زندگی در خیال درد می‌گیرد اما رنج برخورد نسنجیده با خودم هم آزرده‌ام می‌کند. امروز صبح از پله‌های باغچه پشت دانشکده انسانی بالا می‌رفتم و در عین حال در ماشین با او درباره رضایتم از میزان خستگی روزهام حرف می‌زدم. که چقدر خوشحالم که می‌توانم از جایم بلند شوم و کار کنم و درست بخوانم و حتی آن موقع که افسرده بودم هم خوشحال ب
چی به سرت اومد که از اون آدم پر جنب و جوش، انقد ساکت شدی و برای هز چیزی نگرانی؟‌ مگه نمی‌گفتی که اگه یه کوه جلوت باشه، شروع می‌کنی به کندن؟ حالا که کوهی نیست، همه‌ی مسیر‌ها هم حداقل هموار به نظر میان، پس چرا شروع نمی‌کنی؟‌
منتظر چی هستی؟ تضمین؟‌ نیست. وجود نداره. ممکنه اینبار از دفعه قبل محکم تر بخوری زمین. ممکنه تو مسیر همه چیزت رو از دست بدی. ممکنه همین اندازه اعتماد به نفسم که برات مونده بره. ممکنه  یجور بخوری زمین که دیگه هیچ وقت بلند ن
 من امروز دوباره رفتم با کمال حماقت و بدون هیچ تمرینی ( کلاس های آزاد این هفته پُر بود چون دیر اقدام کردم) آزمون عملی شرکت کردم . حتی وقتی اون افسر که دو دفعه قبل منو انداخت رو دیدم بازم از رو نرفتم و گفتم این دفعه با  اقتدار قبولم ولی با اقتدار افتادم و همه ی همه ی خانم ها افتادن  به جز یکیشون! حتی بهتریشون که بنده خدا دوبار دور دو فرمون رفت  واسه پارک استاندارد یه کف  دست فاصله اش زیاد بود و بنابراین مردود   من آخرین نفری بودم که امتحان دادم می
در همین زمان که چند سال پیش جنگ شروع شد،
جنگ ایران و عراق،
جنگ ایران با یه کشور عربی،
یا شایدم جنگ ایران با کل دنیا،
دوباره،
شاید،
فقط شاید، قراره که جنگ بشه،
با یه کشور عربی دیگه،
و با کل دنیا ...
اگر جنگ بشه، 
مثل همون بار قبل،
میلیون ها آرزو پرپر میشه،
میلیون ها تن قربانی میشه ...
البته این دفعه شاید فرق داشته باشه،
شاید اینبار،
 برعکس دفعه قبل،
شناسنامه هارو طوری دستکاری کنن که نشون بده زیر سن قانون اند تا به جبهه فرستاده نشن،
اینبار هیچ کس خ
یه چیز بانمک وجود داره در مورد تماشای سریال «بازی تاج و تخت» بین ترمک‌ها. سرصبح وقتی مجبوری کارگاه ُ باشون بگذرونی، با این سوال از بقیه‌ی دوستان‌شون شروع می‌کنند « قسمت ۲ که چیزی نبود، ولی آنچه خواهید دیدش خیلی خوب بود، همون تیکه‌ست که آریا فولان.» به‌ش می‌گی «عه! قسمت جدید اومده؟» که بفهمه و دهان‌ش ُ بسته نگه‌داره. دوباره شروع می‌کنه «دیگه از آریا متنفرم، چرا این کارو کرد؟» [!] این دفعه علنی به‌شون می‌گم «بچه‌ها لطفاً اسپویل نکنید. :]
 
سلام، خوب قبلا چندتا وبلاگ داشتم ولی الان که این دارم وبلاگ رو شروع میکنم، احساس بچه ای رو دارم که توی جمع بزرگترا به سختی میتونه اظهار نظر کنه. اما واقعا جالبه که آدم حتی زمانی که داره یه کار تکراری رو انجام میده، اونو طوری انجام بده که انگار اولین باره، این  طوری هرروز خودشو به چالش میکشه و هر بار اون کار به طرز معجزه آسایی براش جذاب میشه! 
البته که تجربیات باقی میمونن، بعد از انجام یه کار شاید دفعه دوم محتاط تر میشی، و دفعه سوم بیشتر، و ب
 
سلام، خوب قبلا چندتا وبلاگ داشتم ولی الان که دارم این وبلاگ رو شروع میکنم، احساس بچه ای رو دارم که توی جمع بزرگترا به سختی میتونه اظهار نظر کنه. اما واقعا جالبه که آدم حتی زمانی که داره یه کار تکراری رو انجام میده، اونو طوری انجام بده که انگار اولین باره، این  طوری هرروز خودشو به چالش میکشه و هر بار اون کار به طرز معجزه آسایی براش جذاب میشه! 
البته که تجربیات باقی میمونن، بعد از انجام یه کار شاید دفعه دوم محتاط تر میشی، و دفعه سوم بیشتر، و ب
داری میری از خونه ی آرزو جدا میشم از تو چه آواره و کنارت نمیزارم از زندگیم
برو زندگی کن بزارم کنار پی آرزو های بعد از منی منم غصه هامو به دوش میکشم
بتونم از عشقت بمیرم ولی نمیتونم عشق یکی دیگه شم
واست بهترین هارو میخوام چون واسه اولین بار فهمیدمت
واسه آخرین بار عاشق شدم واسه اولین بار بخشیدمت
به امید رویای بوسیدنت به عشق تو چشمامو خواب میکنم
اگه صد دفعه باز به دنیا بیام میدونم تو رو انتخاب میکنم
اگه بعضی وقتا دلت تنگ شد یه گوشه مثل من فقط گریه
داری میری از خونه ی آرزو جدا میشم از تو چه آواره و کنارت نمیزارم از زندگیم
برو زندگی کن بزارم کنار پی آرزو های بعد از منی منم غصه هامو به دوش میکشم
بتونم از عشقت بمیرم ولی نمیتونم عشق یکی دیگه شم
واست بهترین هارو میخوام چون واسه اولین بار فهمیدمت
واسه آخرین بار عاشق شدم واسه اولین بار بخشیدمت
به امید رویای بوسیدنت به عشق تو چشمامو خواب میکنم
اگه صد دفعه باز به دنیا بیام میدونم تو رو انتخاب میکنم
اگه بعضی وقتا دلت تنگ شد یه گوشه مثل من فقط گریه
یک سال و یک ماه از گیاهخوار شدنم می‌گذرد. پدر sms فرستاد و گفت که برای شام، کتلت مخصوص لنگرود خریده؛ از همان‌هایی که جانم برایش می‌رود. آخرین باری که از آن ساندویچ‌ها خوردم را یادم نمی‌آید. رسیدم خانه. خسته بودم و گرسنه. حلوای سالگرد عمویم را انداختم توی دهانم و یک ساندویچ برداشتم و راهی اتاق شدم. بعد از حلوا اولین چیزی که گاز زدم خیارشور بود. گوشی را چک کردم و همانطور که غذا می‌خوردم برایش پیام فرستادم. سرگرم اینستا بودم که یکهو به خودم آمدم
یه سوالایی هست. یه سوالایی که جوابشون معلوم نیس، و هر دفعه خودمو قانع می‌کنم که بی‌خیال، زندگی کن، چیکار داری به این حرفا، زندگی کن... عجب راه‌حل عمیق و خوبی. ولی حیف یه کم، فقط یه ذره احساس پوچی می‌کنم، وگرنه همه چی آرومه، من چقد خوشبختم.
 
 
روزی سوداگری بغدادی از بهلول سوال نمود من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم؟ بهلول جواب داد آهن و پنبه. آن مرد رفت و مقداری آهن و پنبه خرید و انبار نمود اتفاقا" پس از چند ماهی فروخت و سود فراوان برد. باز روزی به بهلول بر خورد. این دفعه گفت بهلول دیوانه من چه بخرم تا منافع ببرم؟ بهلول این دفعه گفت پیاز بخر و هندوانه. 
سوداگر این دفعه رفت و سرمایه خود را تمام پیاز خرید و هندوانه انبار نمود و پس از مدت کمی تمام پیاز و هندوانه های او پوسید و از بین رفت و ض
قول دادم این فاطمیه آدم بشم. پاک بشم. همونی بشم که شما میخوای، شما دوست داری... هر چیزی که بهش شک داشتم، هر مسئله ای که حس می کردم یه روزنه کوچیک باشه برای گناه، برای پرت شدن حواس دلم، برای لرزیدن ایمانم، همه رو، همممممممه رو درز گرفتم. محکم بستم... سخت بود، سخته... یه کشیده زدم تو گوش نفسم، گفتم دست از پا خطا کنی با من طرفی! با غیض نگام کرد. یه مشت کینه و غصه و حسرت قدیمی رو ریختم بیرون از دلم. دلم غصه اش گرفت چون بهشون عادت کرده بود. همین شد که با من
سلام
همیشه جواب نه دادن برام سخته، اما این دفعه خیلی سخت بود...
یه زن دوست داشتنی و‌ فوق العاده مهربان، دانا، شاداب و پر انرژی، مومنه و ... و خلاصه همه چی تمام! به حق فرزند خوبی تربیت کرده بود! الهی بهترین ها براشون رقم بخوره به حق آقا امام جواد علیه السلام...
سخت بود نه گفتن، خیلی سخت... اما گاهی راه اونی نیست که تو فکر می‌کنی! 
حتی وقتی می‌دونی او با همه‌ی قلبش دل بسته به این پیوند! و هر دفعه با تمام وجودش تاکید میکنه به محبتش و خیرخواهیش برای فرز
«از صبح صدای انفجار قطع نشده. تا حالا دو
بار آمده اند سراغ مادرم که به گورستان برود. مادرِ هیچ کدام از بچه های خرمشهر،
در شهر نماده اند و غیر مادرم، مادر دیگری نیست. همه او را بالای سر شهدا می برند
تا برای آخرین وداع، یک مادر شاهد باشد. این سومین بار است برای امروز که دنبال
مادرم آمده اند... چقدر این چند روز، مادرم مادری کرده... شاید چون اسمش هاجر است...»
توی پارکینگ بیمارستان پشت
فرمان ماشین منتظر همسرم بودم و همشهری داستان بهمن ماه را می خواندم،
سلام به همگی
دختر خاله ی من از مادر بزرگم و مادرم فشار خون به ارث برده. یک بازه ی زمانی ای رو یادمه که دختر خالم همش غش می کرد و یک جا یک دفعه پس می افتاد. من راستش با دختر خالم بزرگ شدم چون مامانم و خالم هر روز پیش هم بودن. دختر خالم خیلی اهل مسخره بازی در آوردن بود. یک بار یادمه که خونه مادر بزرگم، طبقه بالا خونشون بودیم که یک دفعه دختر خالم افتاد روی زمین. منم سریع داد زدم تا از پایین مامانم و خالم بیان بالا. مامانمو خالم داشتن داد می زدن: چی شده چ
هر «البَیْتُ‌المُقَدَّس» یا «بَیتُ المَقدِس» یا «قُدس». این شهر در غرب آسیا و شمال خاورمیانه، در فلسطین واقع شده است.اوّلین قبله مسلمین است.قداست این شهر بسیار است. آن را پیامبران بنا کرده‌اند داوودعلیه السلام و سلیمان‌علیه السلام در این شهر حشمت داشتند. [1] خداوند در همین جا زکریاعلیه السلام را به یحیی‌علیه السلام بشارت داد. جبال و طیر را در بیت‌المقدس برای داوودعلیه السلام مسخر ساخت. [2] هاجر از کوثا به بیت‌المقدس هجرت کرد. موسی‌علیه ا
1_از وقتی که اینجا گفتم که رو یکی کراش زدم دیگه طرفو ندیدم یعنی من سه جلسه است میرم کلاس هی عین بچه گربه سر میچرخونم طرف نیست که نیست-__-2_امروز دوستام سورپرایزم کردن
یعنی من تا رفتن سر کار در وهله ی اول کمک مربیمون یهو افتاد رو کله ام که وایسا سلام خوبی با یه لبخند گنده که خب ازونجایی که این بشر کلن اخلاقش عجیبه شک نکردم
بعد لباسامو درنیاورده بودم مرضیه و بچه ها اصرار که بریم تو حیاط بشینیم منم گفتم خب بشینیم:/
تو حیاط بودیم یهو کمک مربیه در حیاطو
یا حبیب من لا حبیب له
گفتم کجا برم؟ گفت بیا برو‌ پیش محدثه! بچمون عاشقه!!! :))
 
دلم نمی خواد بهش صدمه بزنم پس زیاد هم اجازه نمیدم صمیمی بشه، این دفعه سعی کردن جدی تر برخورد کنم. فقط وقت آزادشون تو‌جمع بچه ها شوخی کردیم و خاطره گفتم و شنیدم... 
هزار بار پیش اومده که به خودم گفتم دیگه واقعا امشب صبح نمیشه این دفعه حتما دق می‌کنم.
+ به شکل احمقانه‌ای زندگیم مزه آدم‌های بی‌خود و بی‌خیال و بی‌هدف رو میده در حالی که واقعا نیستم. گمان کنم فقط بیمارم، البته که جسم نه.
+ پُک: پست کوتاه.
سلام
22 سالمه، فرزند آخر یه خانواده پرجمعیتم، بقیه به غیر از یه داداشم ازدواج کردن. راستش این چند وقته تو خونه مون یه جریاناتی پیش اومده که چند روزه دعا میکنم کاش بچه بودم و درکی از اوضاع دور و برم نداشتم، موضوع داداش دومم، این دفعه دومه که قهر کرده. 
دفعه اول سر اینکه میخواست با بابام شریک بشه مغازه بخره، بابام قبول نکرد و گفت دختر مجرد دارم شاید فردا شوهرش دادم و فلان بهش نداد، خودش رفت یه مغازه خرید، از قضا سرش کلاه گذاشتن بابام همه چک هاش ر
استاد احمد عابدی:بسم الله الرحمن الرحیمخداوند در آیه 42 سوره آل‌عمران می‌فرماید «یا مَرْیمُ إِنَّ‌الله اصْطَفَاک وَطَهَّرَک وَاصْطَفَاک عَلَى نِسَاء الْعَالَمِینَ» یعنی خداوند حضرت مریم(سلام الله علیها) را برگزید و بر همه زنان برتری داد. ذیل این آیه شریفه هم اهل سنت و هم شیعه فراوان این حدیث را نقل کرده‌اند که «رسول خدا فرموده‌اند، چهار زن(زهرا، خدیجه، هاجر و آسیه)، «سیادة النساء العالمین» هستند. در حدیث آمده که حضرت مریم و حضرت هاجر،
امروز میتونستیم یه دیدارِ دیگه رو رقم بزنیم و تو نیومدی . امروز میتونست چهارمین دفعه ای باشه که همو میبینیم ، میشد بعد از یکماه دیداری تازه کنیم که تو نیومدی . اما اگر قراره الان نیای و به جاش حوالیِ روزِ تولدم بیای ، من راضی‌ام به این ندیدن . که میدونم اونموقع هم بهانه کم نمیاری برای نیومدنت . مثلِ همین دفعه و امتحاناتت . دلم برای زیر چشمی پاییدنامون تنگ شده لاکردار ! واسه اون چشای خوشرنگت ، اون تیپی که به معرکه ترین شکل ممکن جذاب‌ترینت میکنه
اگر بدانید امام زمان ارواحنافداه چقدر مشتاق هستند که بین شما باشند! وقتی شما چه با توجه و چه بی توجه در خانه ات نشسته ای و به یاد امام زمان ارواحنافداه می افتی،امام زمان ارواحنافداه به یادت می افتد. 
یعنی آقا خواسته و یادت بوده، تو هم قلبت متوجه شده و یک دفعه به آن مغناطیس بزرگ کشیده شده که همه عالم را جذب کرده است. قلبت یک دفعه به یاد امام زمان ارواحنافداه می افتد. می گویی: آقاجان! می فرماید: جانم! (حالا تو نمی شنوی و گوش تو به خاطر گناه سنگین اس
بابام رفته مثلا به بهانه ی آشتی کیک گرفته و حتی یه کلمه حرف هم نزده. برداشته گذاشته رو میز و به هلیا گفته برو به مامان و هیوا بگو اگه دوست دارن بیان!!!!!!!!!!!!! خودشم با قیافه ی اخم کرده کیک رو بریده بود و داشت میخورد!
خیلی بهم برخورد! خیلی خیلی خیلی!
شاید بگید دیوانم ! شاید بگید چقدر خودخواهم! اما من میدونم که بابام این قیافه ها رو فقط واسه ما میگیره! اگر کس دیگری غیر ما اگه قد یه سوزن ازش دلگیر بود تمام توانش رو به کار میبرد که از دلش دربیاره! اما به م
کاش اون روز هیچی بهم نمیگفتی..
کاش میزاشتی با همون طرز فکر و حسی که بهت دارم کنارت بمونم و تو خوشحالیا و غم هات کنارت باشم.
حد و مرز های من مشخص نیست..میزان خط قرمز من چند متر اون طرف بود..
اما تو یه دفعه اومدی..پاتو روز گاز گذاشتی و از اون خط لعنتی عبور کردی..
ادامه مطلب
در این پست به معرفی سایت کسب درآمد ایرانی جدیدی می پردازیم که کلیک فکس نام دارد. این سایت یکی از بهترین سایت های کسب درآمد ایرانی است که شما به ازای انجام کارهای مختلف می توانید از این سایت درآمدزایی داشته باشید. شما در این سایت می توانید به ازای کارهایی مانند مشاهده آگهی کلیکی، مشاهده آگهی سورف، مشاهده آگهی آفری و آگهی های سایت های مختلف و ... درآمد کسب کنید. برای برداشت درآمد خود در دفعه اول، حداقل درآمد و موجودی شما در سایت فقط هزار تومان اس
پدربزرگم 97 سالشون بود . خدا بیامرزدشون .هیچ بیماریِ خاصی نداشتن اما دیگه خیلی پیر و ضعیف شده بودن و این آخری ها دائم بهشون سرم تقویتی می زدن ؛ چون نمی تونستن غذا بخورن و فقط مایعات استفاده می کردن . به همین خاطر همه برای رفتنشون خودمونو آماده کرده بودیم .  
اما قرار نیست همیشه مرگ تحتِ برنامه ای پیش بینی شده عمل کنه . ممکنه ناگهان بیاد سراغ آدم . ممکنه وسط تمام رویا پردازی هامون یه دفعه به خودمون بیایم و ببینیم پامون دیگه روی زمینِ دنیا نیست . تر

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

چراغ خطی